- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گل شـمـّهای از آیـۀ تـطهـیـر تو باشد گر آیـنـه در آیـنـه تـکـثـیـر تـو بـاشـد خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت تا کـربـبـلا رفـت که تـفـسـیر تو باشد بر سفـرۀ نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمکگیر تو باشد ای دست پُر از پینه ز چرخاندن دستاس عـالم همه در گـردش تـقـدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّهسواریست کی میرسد از راه که تعـبیر تو باشد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کنار جانماز از عرش، هر شب میهمان داری میان هر قنوتت تکهای از کهکشان داری ستاره در نمکدان است و قرص ماه، جای نان که هستی که میان سفرۀ خود آسمان داری؟! پدر با بوسه بر دستت؛ نشان داده مقامت را که هستی که ولایت بر همه پیغمبران داری؟! تو را پروردگار از عرش، نازل کرد و گفت ای فرش برای اوج، هجده سالِ نوری را زمان داری! به عشقِ «اَشهَدُ اَنّ عَلی» از خود گذشتی؛ پس تو حقّ زندگی بر گردنِ بانگِ اذان داری نفهمیدند، حرفت را؛ ولی غصه نخور بانو کنار خود کسی مثل علی را همزبان داری اگر چه شاخهات آتش گرفت؛ اما ثمر دادی تو طوبای بهشتی؛ پس یقیناً باغبان داری رکوعِ در نمازت بود، حالِ آخرِ عمرت نفهمیدند، نادانان چرا قـدّ کـمان داری! تو را در خاک، میجویند غافلها؛ نمیدانند که بین لامکان؛ نزد خدای خود مکان داری تو را پروردگار از چشمِ نااهلان نهان کرده سلام ای گنج مخفی که مزاری بینشان داری!
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اگر بال و پرم بخشند بیزهرا نمیخواهم و گر جان و سرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر روز قیامت از عطش جانم به لب آید شراب کوثرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر آب بقا ریـزند، بیحـیدر نمینـوشم و گر چشم ترم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر سلمان شوم بیمهر زهرا نامسلمانم خلوص بوذرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر چون نخل خشکی باشم و از روضۀ رضوان همه برگ و برم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر با آن همه فیض مِنی در ماه ذیحجّه وقوف مشعرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر با دست جبریل امین پـروانۀ جـنّت به صبح محشرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر از کلّ سادات ملک بر قـلّۀ گردون مقام برترم بخـشند بیزهـرا نمیخواهم اگر بر مسند شاهی به بام عرش بنشینم هزاران کشورم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر از کثرت اشگ سحر در خلوت شبها دو دریا گوهرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر دائم بمـیرم وز نفـسهای مسیحایی روان بر پیکرم بخشند بیزهرا نمیخواهم اگر با جام خضر از چشمۀ آب بقا، هر دم حیات دیگرم بخشند بیزهرا نمیخواهم کیام من «میثمم» عمری گدای کوی زهرایم و گر صد افسرم بخشند بیزهرا نمیخواهم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صعودت بود، هجده سالِ نوری در زمین بودن عروجِ عرش یعنی با امیرالمومنین بودن غبارِ ردّ پایت آسمان را نقشۀ راه است نخی از چادرت میگوید از حبلُالمَتین بودن بگو از خاطراتِ قدسیات؛ از دفترِ لولاک بگو از سالهای با خدایت همنشین بودن بگو از رازِ زهرا بودنت؛ از زینتُاللّهی بگو یعنی رکابِ آفرینش را نگین بودن نمیفـهـمیم حتی معنی پائـینتـرینها را چگونه شأن تو میگوید از بالاترین بودن هوای همنشینت هر دَم از فردوس میگوید گلِ سجّادهات از رازِ فردوسآفرین بودن که میگوید پس از ختمِ رُسُل وحی از زمین پَر زد؟! بگو از روزها همصحبتِ روحالامین بودن بخند ای دلخوشیهای علی آیاتِ لبخندت! نمیآید به نورِ چهرهات اندوهگین بودن قنوتِ خستهات عَجّل وفـاتی میبرد بالا گریزان است مرغِ عرش، از روی زمین بودن
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دری که بوسهگه انـبـیای عـظـمی شد چگونه بود که با ضربۀ لگـد وا شد؟! بجای دستۀ گل، جای احـترام و سلام شـرار، قـسـمـت آن خـانـۀ مـعـلی شد مـقـابـل نـفـس بـانـوی عـفـیـف عــلـی صدای عـربـدۀ یک غـریـبـه پـیـدا شد آهای سـینهزنان، فـاطـمـه زمین افـتاد کمک دهید که در بین کوچه دعوا شد اگرچه پشت «درِ» خانه رفته بود از حال به احـتـرام نـگـاه عـلـی ز جـا پـا شـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
صدای گریه از عرش معلّی میرود بالا همین که نیمهشبها دست زهرا میرود بالا گمانم مرکز ثقل زمین را شعلهها سوزاند که آتش از در و دیوار دنیا میرود بالا هنوز از ماجرای کوچهها شرمندهاش هستند اگر دیـوارهـا کـج تا ثـریـا میرود بالا تمام هستی خود را گرفته روی دست، انگار که روی شانهها تابوت مولا میرود بالا سوال این است؛ قاتل کیست؟ اما در جواب آن فقـط هر آیـنـه دیـوار حاشا میرود بالا شفیع محشر خود را در اوج کینه سوزاندند که دود آتشِ امـروز، فـردا میرود بالا به لب در هر قنوت آوای «أَینَالمُنتَقِم؟» داریم که دست لطف مادر نیز با ما میرود بالا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی مرا در روضه دعوت میکند زهرا یعـنی کـریـمـانه کـرامت میکند زهرا بیش از پدر مـادر محبت میکند زهرا از نان شب خرج رعیت میکند زهرا تـفـسـیر نـاب آیـههـای هـل اتـی یعـنی لـطـف بدون مـنـت و بیانـتـهـا یـعـنی پـیـراهـنـش در دست خـالی گـدا یعـنی شام زفـافـش هم عـنایت میکـند زهـرا غم میزداید از دل سائل به یک لبخند با دست و دل بازی گدا را میکند خرسند یک روز نان سفره و یک روز گردن بند همواره لطـف بینهـایت میکـند زهرا هرکس مقیم خانهاش شد، اهل ایمان شد مقداد شد، میثم شد و عمار و سلمان شد از برکتش حتی یهودی هم مسلمان شد چادر نمـازش هم هـدایت میکند زهرا زهـراتـر از زهـرا ندارد عـالـم ایجـاد آیـات قـرآن از مقـامـاتـش خـبر میداد جانم به این عفت که نزد کور مادرزاد حجب و حجابش را رعایت میکند زهرا توحید دارد میچکـد از سقـف ایوانش اعجـاز بیـرون میزند از مطـبخ نانش زهرا که جای خود، بگویم از کنیزانش فضهش پیمبرگونه صحبت میکند زهرا چیزی نمیخواهد در این دنیا برای خود فیضی دهـد همـسایه را با ربّـنای خود پهـلـویـش آزردهست اما با خـدای خود هرشب سر سجاده خلوت میکند زهرا یک عـمر در کنج دلش یاد عـلی دارد تـصمـیـم بر یـاری و امـداد عـلی دارد لحظه به لحظه بر لبـش نـاد علی دارد با ذکر مـولایش عـبادت میکـند زهرا با اینکه خـلـقت را برای او بنـا کردند از عالم هـستی حـسابش را جدا کردند هر سیـزده معـصوم بر او اقـتدا کردند پس بر امامان هم امامت میکند زهرا دنیا اسـیر عـشـق پاکـش بـیـشتر ایران محبوب زهرا میشود از هر نظر ایران دیروز در شهر نبی، امروز در ایران سیـدعـلـیها را حـمـایت میکـند زهرا یا قهـر و آتش یا دگر تـسلیم یعنی چه؟ در پای طاغوت زمان تعظیم یعنی چه؟ در ریـسـمان ذلت و تحـریم یعنی چه؟ تفـسیر صبر و استقـامت میکند زهرا از هرم آتش صورت پروانه میسوزد در پیش چشم کودکان، کاشانه میسوزد چون شمع، ذره ذره مرد خانه میسوزد اما صبوری در مصیبت میکند زهرا وقتی که دل را میدهد در دست رهبر هم در پای عهدش میگذارد تا ابد سر هم با صاحب و مولای خود یکبار دیگر هم بـین در و دیـوار بیـعـت میکـند زهرا پا را که داخل میگـذارد از در مسجـد از ترس میلرزد به خود سرتاسر مسجد مـحـو کـلام آتـشـیـناش مـنـبر مـسجـد با خـطبهای غـرّا قـیامت میکـند زهرا بوی شهادت میرسد از لحن سوگندش "لبیک یا حیدر" نوشته روی سربندش جان علی را میخـرد با جان فرزندش از هستیاش خرج ولایت میکند زهرا با صورت نیلی و با چشمان کم سویش بـا سـیـنـۀ آزرده و بـا زخـم بـازویـش با لالـههای بسـترش، با درد پهـلـویش از غـربت مـولا روایت میکـند زهـرا هرشب سراغ از مهبط مسمار میگیرد از پا میافتد، پهلویش هر بار میگیرد وقـتی کـمک از شـانۀ دیـوار میگـیرد یعنی که به سختی حرکت میکند زهرا از تـنـدی شلاق بیاحـساس بیدیـن نه از بیحـیـایـی غـلاف تـیـغ بـدبـیـن نـه از چشم شور و پای شوم و دست سنگین نه از درد تنهـایی شکـایت میکـند زهـرا اشک مـرا پـای شب مهـتـاب بگـذارید تابـوت را در گـوشۀ سرداب بگـذارید نزد حـسیـنم نـیـمه شبها آب بگـذارید این روزها دارد وصیت میکـند زهرا همچون پرستویی که بالش گشته آزرده مانند سرو سیلی از باد خـزان خـورده مثل گـلی پـرپـر شـبـیـه یـاس پـژمرده در عرش بابا را زیارت میکند زهـرا فردای محشر باز محشر میشود قطعاً مـادر میآیـد دیـدنیتـر میشود قـطعـاً با لطف او یک طور دیگر میشود قطعاً از ما گنهکاران شفـاعت میکند زهرا خسران زده در کولهبارش در ندارد که در روز رستـاخـیز دست پُر ندارد که هرچه بگوید فاطمه رد خور ندارد که نزد خـدا از ما ضمـانت میکـند زهرا هم سینه زن، هم گریهکن، هم روضهخوانش را هم چـایریـز بـیریـا و بینـشـانش را تا دوسـتــانِ دوسـتــانِ دوسـتــانـش را با دست خود راهی جنت میکند زهرا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر زنی از هاجـر و آسیه و حوا قـدیـمیتر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر زنی از نیّت پـیـدایِـش دنـیـا، قـدیـمـیتر که قبل از قصۀ «قالوا بلی» این زن بلی گفتهست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه شبی در عرش، از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشانْد آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشیدست سرگرم مصابیحش که باران نام او را میستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش ازل مبهوت فردایش، ازل حیران دیروزش ندانمهای عالَم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر ستونِ آسمانها میگذارد سَر بَر آن چادر تیمّم میکند هر روز، پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست کمی از گرد و خاکش، رستخیز کربلا بودهست غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار تمام آسمانها میشود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار برایش روضه میخواند، صدایی در دل باران که یا أُماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
قـیـامت است تمـاشای صبح دولت او که محشریست مقـامات بینهاـیت او فـقـط نه روز قـیـامـت، یـکـایک ایـام بـه یُـمـن لـیـلـۀ قـدرنـد زیـر مـنّـت او کسی که ماه و ستارهست گردنآویزش شدهست نُـقـل دهانِ فَلَک، کـرامت او شبیه زهره کـنـیزش درخـشـشی دارد زُحل که بسته کمر گوئیا به خدمت او! غـبـار درگه او فـضه میشـود قـطـعاً عـیار سنجـش پیـغـمـبران، محـبت او قـیـام فـاطـمه گرچه خـمـیـده بود ولی قیامت است رکوع یکی دو رکعت او تـوسـلات خــلائـق بـه ذیـل چــادر او امـام، مـعـتـکـف خـیــمــۀ امـامـت او جـنان ز غـنـچـۀ لبـخـنـد او شده پـیـدا نهـان رضای خـداونـد در رضایت او خیال خاک به درک ضریح او نرسید کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت او دمی که بیکـفـن اهل قـبور برخـیـزند حریر و سُندُس و اِستبرَق است خلعت او به روی ناقهای از نور در مسیر صراط روانه سوی جـنان، محـمل جـلالت او عـنـان نـاقـۀ او را گـرفـتـه جـبـرائـیل حـریر بال مـلک پـردهدار حـرمت او چه آبـشـار رفـیـعـیست چـادر زهـرا که جاری است از آن، رشتۀ شفاعت او پیـمـبـران هـمگی سر به زیر انـدازند که چـشـم را نـزنـد آفـتـاب طـلـعت او در آن میانه فـدک ایـستاده با دلِ خون خزان زدهست هنوز از غم مصیبت او کسی که مـادر آب است حرمتی دارد لهیب آتـش دوزخ کجا و ساحـت او؟! من از حـوادث روز جـزا نـدارم بـیـم قـیـامت است فـقـط لحـظۀ شهـادت او گمان کنم که اگر میخ هم شود محشور سرش بـلـند نـمیگـردد از خجـالت او به جست و جوی حسین است در صف محشر که مرهمی بنهد بر روی جـراحت او اگـر چه محـسـن او هم شهـیـد شد اما گـلـوی زخـمی طفـلی شده شکایت او
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
واپسین موقف معراج حقیقت زهراست سرّ تـوحـید در آئـیـنه غـیرت زهراست روح آدم، شـرف خـاتـم، دردانـۀ غـیب ذات عصمت، نفس صبح قیامت زهراست خشم و خشنودی حق، غایت پاداش و جزا رایت رحمت و تمهید شفاعت زهراست به عـبـادت نـرسـد عـادت دیـنـداری ما گر ندانـیم که معـیار عـبادت زهـراست مـنـشأ بود و نـبـود، آیـنـهپـرداز وجـود وحدت غیب و شهـودِ احدیت زهراست در نمازی که وضویش بود از خون جگر قـبلـۀ باطن اربابِ طـریـقـت زهـراست نه هـمین اُمِّ ابـیـهـاست به تـقـدیم وجـود شخص روحالقدس و شأن ولایت زهراست جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه سرّ سرمستیِ هفتاد و دو ملت زهراست غایت سیر وجـود است رسیدن به علی غایت سیر علی هم چو بدایت زهراست
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ناجوانمردانه زهـرای جوان را میزدند روز روشن مادر صاحب زمان را میزدند خانهای که بیوضو جبریل آن را در نزد دستهای با پـا درِ این آسـتان را میزدند صورت و دستی که میبوسید پیغمبر چه شد؟ پیش قبر او هماین را و همآن را میزدند بعد از آن ضرب لگد زهرا دگر جانی نداشت با همه نیروی خود آن ناتوان را میزدند زن زدن حتی زمـان جـاهلیت عـار بود این مسلمانها چرا شاه زنان را میزدند این زدنها از مدینه باب شد، در کربلا بیحیاها هم زنان هم دختران را میزدند زینب آمد روضهای برپا کند در قـتلگاه روضه را بر هم زدند و روضهخون را میزدند نیست از آغـوش بابا هیچ جایی امـنتر در همینجا دختر شیرین زبان را میزدند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
"کَـرَم"، فـقـیرِ سرِ سفـرههای احسانت و "ابر"، تـشنۀ در جـستجـوی بارانت "قیام" حاصل "قَد قامَتِ الصَلوة" تو بود نـشـسـته "دین خـدا" در مسیر ایـمانت اطاعت از تو همان طاعت خداوند است "بهـشت" شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت قنوت نیمه شبت کهکشان حاجتهاست به آسـمان برود نوری از شـبـسـتـانت به چـادر تو مـلائک دخـیـل میبـنـدند عجـیب نیست یـهـودی شود مسلـمانت همیشه "چرخِ فلک" در طواف دستاست همیشه "حور و ملک" در طواف دستانت هـمه فـقـیـر و یـتـیـم و اسـیـر آمـدهایم نــشــسـتـهایـم بـه امـیـد لـقـمــۀ نـانـت اگر حـسین و حسن میـوۀ دلت هستـند نبی چو روح تو میگردد و علی، جانت اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت دوبـاره لالـه دمـیـده به دشـت دامـانت همین شکـوفۀ پیـراهن تو شاهد ماست چنان خـلـیـلی و آتـش، شده گـلـستانت بهـار خـانۀ حـیـدر خـزان نـمیگـردی قـسم به برف سر گـیـسـوی زمسـتانت به شانههای تو قوّت نبود و شانه زدی که زینبت نشود بیش از این پریـشانت به پهلوی تو و بازو و سینهات سوگند خودت شکستی و نشکستهاست پیمانت ز بیهوا زدنت، طعنه میزند به علی که باخـبر شود از روضههای پنهانت عـلی برای تو نهـج البلاغه میخـواند مگـر بـلـند شود از تو صـوت قـرآنت علیست آینۀ روی تو، "بَکَتْ وَ بَکَی" تو گریه کردی و حیدر شدهست گریانت دوبـاره پـیـرهـنی را به دجـله اندازش مـگـر خــدای دهـد بـاز در بـیـابـانـت حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟ فـدای پیکر غرق به خون و عـریانت
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
مسیر عشق بلند است و پای ما لنگ است نفس کشیدنمان، بیتو مایۀ ننگ است گـنـاه، از تو مـرا دور کـرده، مـیدانم ببین که فاصلۀ ما هزار فرسنگ است به هر که فکر کنی دل سپردهام جز تو بگو چه کار کنم با دلی که از سنگ است مـرا به چـادر خـاکـیِ مـادرت بـپـذیـر حنای من که دگر سالهاست بیرنگ است شـنـیـدهایم که مـادر، به بـسـتـر افـتـاده شـنـیـدهایم درِ خـانـۀ عـلی جـنگ است دلــم بـرای سـیــاهـیِ پـرچـم زهــرا... برای گـریـۀ از داغ مـادرم تنگ است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها استقبال از فاطمیه
در روضهایم و روضۀ رضوان گدای ماست اینجا دعای حضرت زهرا برای ماست حالا که فرصت است غنیمت شمار عمر فردا به زیر سردی این خاک، جای ماست "دردم نـهـفـتـه به ز طـبـیـبـان مـدعی" گردِ عبای حضرت جانان دوای ماست "آنان که خاک را به نظر کـیـمـیا کنند" یک گوشه چشمشان به خدا کیمیای ماست این اشک، رحمتیست که از عرش میرسد این چاهِ زمزمی است که در چشمهای ماست اینجا مـیان عـرش خـدا سِـیر میکـنـیم بالا نشـسـتهایم و جهان زیر پای ماست این اشکها هـمیـشه گـره بـاز میکـنند گریه برای فاطمه مشکـلگـشای ماست ما عـهـد بـسـتـهایم بـمـیـریم در غـمـش مُـردن برای روضۀ مـادر بـنای ماست دستِ شکسته، سینۀ زخـمی، رُخِ کـبود این واژهها خلاصۀ شرح عزای ماست قـنـفـذ رسـیـد و بـازوی مـادر سـیاه شد در ازدحـام، پـهــلـوی مـادر سـیـاه شـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـقـير بانـويیام كه غـنـیِّ بالـذات است همان زنى كه كرم از كرامتش مات است فقـط نه ما كه براى پـيـمـبران، محـشر مـدال فـاطـمـيـون مـايۀ مـباهـات است بـبـين ولايت او را به سـيزده معـصوم بگو كه حضرت زهرا بزرگِ سادات است عليست حق و مع الحق همان مع الزهراست براى فـاطـمـه او لايـق مـواسـات است سه جـمـلـه خـطـبـۀ او افــتـخـار آل الله سـه آيـه كـوثــر او آبـروى آيـات است عـيار خـطـبۀ زهـرا فـراتر از انجـيـل دو خط فضيلت زهرا، وراى تورات است دخيلِ حُرمت تسبيح فـاطـمهست، نماز كه واجبات، گهى گـير مستحبّات است نـصـيب دوست او بـهـترين تحـيّـات و نصيب دشمن او بدترين مجازات است چه بانويى! حَسَنيناش گرسنه خوابيدند ولى براى فقيران به فكر خيرات است نـوشـتهاند كه بعـد از شهـادتـش حـتـی نگـاه مـادرىاش دستگـير اموات است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چه روضهایست که هرکس روایتش میکرد بنای گریه به وضع مصیـبتش میکرد چه میشد از دل آن کوچه برنمیگشتند قضا به لطف قَدَر خرق عادتش میکرد بـرای جــمـلـۀ کـوتـاه هـم مـجـال نـداد وگرنه فاطمه او را نصیحـتش میکرد "زکـیّه" هیچ زمان حرف تُـند نـشنـیده و کاش راهزن این را رعایتش میکرد حرام لقمه به مادر دو دست سیلی زد* گلی که لـمسِ نـسیـمی اذیـتـش میکرد آهای گـریهکـنان! فـاطـمه زمـین افـتاد هجوم چکمه جسارت به ساحتش میکرد یکی ز تـکّـۀ آن گـوشـوارههـا گـم شـد حسن وگرنه همان شب مرمتش میکرد عذاب روحی فرزند، داغ ناموس است مغیره هم چه جفایی به غیرتش میکرد دعای مادرم این روزها فقط مرگ است اجل ز طعنۀ همـسایه راحـتش میکرد *«فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَی خَدَّیهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَی الْأَرْضِ» ترجمه: از روی مقنعه طوری بر دو گونهاش زدم که گوشوارهاش پاره شد و به زمین ریخت. بحارالانوار مجلسی، ج۳۰، ص ۲۹۴
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ما گدای فاطـمه هستیم عـزّت را ببـین فاطمه دار و ندار ماست ثروت را ببین تا ابد شکر خدا، شکر خدا، شکر خدا مادری چون مجتبی گشتیم، نعمت را ببین حضرت زهـرا اجازه بر من آلوده داد تا زنم او را صدا مادر، کرامت را ببین عالم و آدم تماما دست بوس مصطفاست مصطفی شد دست بوس او، فضیلت را ببین وقت یارب یا ربش، ربش ندا میداد که آی جبرائیل، جبرائیل عـبادت را ببین گفته بسم الله الرحمن الرحیم و یکتنه با چهل تن او در افتاده، شجاعت را ببین راه داده قـاتلـش را به گـل روی عـلی بر امیـرالمومنین، اوج ارادت را ببین کرد با دست شکسته، لحظههای آخرش بر گنهکاران دعا، بانوی امت را ببین
: امتیاز
|
مدح و منقبت سیدالشهدا علیهالسلام
ذکر شریف ارباب، تسبیحِ مستجاب است پس یاحسین گفتن، اصلیترین ثواب است یک قطره اشک ما را، هفتاد حج نوشته اربابِ دستودلباز، از بس که خوشحساب است یک بیت گریه کردیم، صد جِلد معرفت شد شوریِ اشکِ هیأت، شیرینترین کتاب است جُـونِ حسین باشی، بـوی بهشت داری عطر لباس نوکر، خوشبوتر از گلاب است هر منصبی که داریم، با انتخابِ زهراست مادر برای فرزند، دنبالِ انتصاب است ذکرِ مصـیبتِ او، تـضمین خانۀ ماست کاخ بدون روضه، کاشانهای خراب است ما شهـرونـدهایِ، جـمهـوریِ حـسیـنـیم خونِ شهید گودال، تضمینِ انقلاب است تا کارمان گـره خورد، گـفـتیم: یا رقیّه این نازدانه نامش، در هر زمان جواب است دوری وَبالمان شد، زخمی به بالمان شد یک سالِ بیزیارت، بالاترین عذاب است خرجیِ کـربـلا را، پایِ نجـف نوشـتـند بانیِ اربعـینش، شخصِ ابوتـراب است اربابِ آبها را، لبتـشـنه سر بُـریـدند از داغ حنجرِ او، دلهای ما کباب است آزار پـشـتِ آزار، بـازار پـشـتِ بـازار آل علی گرفتار، دست همه طناب است آن بانویی که گـریان، دنبالِ نیـزهداران هِی میدَوَد پریشان، حس میکنم رباب است!
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
من یکی از نوکران همسر حبل المتـینم خادم و خدمتگزار دخت ختم المرسلـینم بهر توصیف صفاتش امشب از لطف الهی شعـلهور شد آتش خامـوش نطق آتـشینم کیستم من تا که لب بر مدحت زهرا گشایم من کجا و شرح وصف آن نگار نازنینم گوش کن تا گویمت از وصف زهرا داستانی تا بدانی من نه تنها عـاشق آن بیقـرینم دوش اندر خواب دیدم مجمعی از خیل ذرات هر یکی میگفت شرح وصف او را اینچنینم عرش گـفتا من شدم میعـادگاه دوستانش فـرش گـفـتـا زادگاه و مهـد آل طاهرینم ماه گفتا من به پیش حُسن رویش شرمسارم شمس گفتا من هم از نور جمالش شرمگینم زهره گفتا ذرهای از پرتو زهرای اطهر هست کافی تا که از خورشید بالاتر نشینم مشتری گـفتا چه کالایی بهتر از ولایش من خـریدار چنین کالای رحـمت آفرینم باد گفتا من نوازش مینـمایم گـیسوانش با شـمـیم جـانـفـزایم، با نـسـیم عـنـبـریم خاک گفتا افتخارم بس که از لطف الهی با چنین دُرّ سمـینی تا قـیامت هـمنـشیـنم آب گفتا شأن من بالاتر و برتر از اینهاست چونکه از روز ازل مهریۀ ان نازنـیـنم ناگهان آتش زبان بگشود و گفتا روز محشر دشمنانش را بسوزانم که من خواهان اینم لاجرم از خویش پرسیدم که ناگه زامر ایزد در جوابم یکصدا گفتند هر عضوی چنینم عقل گفتا ماتم از نـور جـمال بیمـثالش عشق گفت از خرمن مهر ولایش خوشه چینم چشم گفتا چشم امیدم بود بر سوی زهرا کو بود پشت و پناه ومونس و یار و معینم دست گفتا دست از دامان زهرا بر ندارم تاکه دستم را بگیرد روز سخت واپسینم فاطمه ای بضعۀ خیرالورا ای دخت احمد گوشۀ چـشمی بما کن ای گل ناز آفرینم روز و شب دم از ولایت میزند( ژولیده) از دل تا برات خود بگیرد این دل محنت قرینم
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زینب سلاماللهعلیها
خورشید حِلم، شمع شبستان زینب است دریای صبر، بـندۀ طـوفان زینب است اسـلام، زیـر سـایـۀ ایـمـان زینب است با این حساب، شیعه مسلمان زینب است او رتـبـهدار مبـحـث عـلـم از قـدیـم شد ما بـیـنِ طـورِ اهـلِ تـفـکـر، کـلـیـم شـد در درس دادنِ به مـلائـک سـهـیـم شـد جـبریل نیـز طفـلِ دبـسـتان زینب است بی ذکـر او به وادی عـتـرت نمیرسیم بی اذن او به گـریـۀ هـیـأت نمیرســیم بی حُـبِّ او به سردرِ جـنّـت نـمیرسیم دَخْلِ بـهـشت در پـیِ دُکّـان زینب است در کـوچۀ کـرامت او کـاسهها پُر است از طبخ روزمَرّۀ او، ظرف ما پُر است این سفرهای که دور و بر آن گدا پُر است تولیَّـتَش به دست حَسنجانِ زینب است این شور، در محـیط دلـم انـقـلاب کرد زهرا گرفت دست گـدا را، ثـواب کرد مـا را برای نـوکـریاش انـتخـاب کرد این شیعهخانه، کشورِ ایرانِ زینب است با بالِ اشک، هیچ نمـانـدهست تا دمشق آنقَدْر اهل گریه کـشاندهست تا دمشق! ما را خودِ سهساله رساندهست تا دمشق یعـنی رقـیـّه تـعـزیهگـردانِ زینب است ای زائـر حـسـیـن! بـه او احـتـرام کـن پـای بـرهـنـه حـجِّ خـودت را تـمام کن بـین نـجـف به سـیـّده زیـنب سـلام کـن ایـوان طلا نـمـایـش ایـوانِ زینب اسـت در وقت رزم، واژۀ او مثل خنجر است از هرچه تیر و نیزه و شمشیر، بهتر است زِیْنِ اَبـی که زینبِ کـرارِ حـیدر است! نام «عـلی» مـدال محـبـان زینب است هـنـگـام خـطـبـهخـوانی او، آفـتـاب شد دنیا به تـرک کـردن ظلـمت مُجـاب شد کـاخ یــزیـد روی ســر او خــراب شـد شام سیاه، عـرصۀ جـولان زینب است بزم شراب بود و دل قرص ماه ریخت خاکستری که روی سری بیگناه ریخت با چوب خیزران زد و دندان شاه ریخت این چوبخورده، قاری قرآن زینب است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب سلاماللهعلیها
مرغ دلم پَر زده سوی دمشق گـشته مقـیم سرِ کوی دمشق «عـمۀ سـادات سـلامٌ علیک روح عـبادات سلامٌ علیک» «عـمۀ سادات بگو کیستی» فـاطـمه یا حـیـدر ثـانـیـسـتی ای نفَـسِ خطبۀ تو حـیدری! مثل علی کار تو روشنگری نطق تو سرچشمۀ دانایی است خطبۀ پُر شور تو زهرایی است زیـنـبی و زیـنت بـابـا تـویی نـائبـۀ حـضرت زهـرا تویی زینبی و بانوی حجب و حیا چادر تو الگوی حُجب و حیا زینبی و صبـر مجـسّم تویی خواهر ارباب دو عالم تویی جلـوۀ مهـتـاب! سلامٌ علیک خواهـر ارباب! سلامٌ علیک نام تو ثبت است به دیوان عشق ای تو علمدار اسیران عشق با دم تو کرب وبلا زنده ماند نور حسینی ز تو تابنده ماند وصف تو این بس که تو خود زینبی زیـنب کـبـرایـی و زینِ ابـی زینبی و الگوی صبر و وقار تـیغ کلام تو همان ذوالفـقـار زیـنـبی و نـور مجـسّم تویی الگـوی بانـوان عـالـم تـویی کـاش به راه تو فـدا میشـدم کـاش که مثـل شهـدا میشدم کاش میافـتاد به پـایت سرم مثـل شهـیـدانِ دفاع از حـرم آن شهـدایی که هـوایی شدند کـبـوتـرانِ کـربـلایـی شـدند آن شهـدا که تا خـدا پَر زدند ز شام تا کرب و بلا پَر زدند آن شهدا که مرد میدان شدند فـدای راه دین و قـرآن شدند این شهـدا ستـارگـان شباند مـدافــعـان حــرم زیـنـبانـد
: امتیاز
|